بهار بود. همه خوشحال بودند، بجز بهاره. بهاره کوچولو قلقلی رو گم کرده بود. قلقلی کی بود؟ یه توپ قرمز و براق و قشنگ. توپی که مال بهاره بود. همبازی او بود.
قلقلی و بهاره هر روز توی کوچه با هم بازی می کردند.
یک روز، بهاره کوچولو گریه کنان به خانه آمد. به مادرش گفت: ( مادر قلقلی گم شده است.داشتم با او بازی می کردم که یکدفعه گم شد. هر چه دنبالش گشتم پیشدایش نکردم.)
اما قلقلی گم نشده بود. او خودش رفته بود. از زیر پای بهاره در رفته بود تا کمی گردش کند. می خواست جاهای دیگر را ببیند.
این کتاب شامل ۲ داستان، (به دنبال بهاره و زنبور کوچولو چه می خواست) می باشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.